مسافرت و پیشرفتهای اعجاب انگیز جگر گوشه ام
بله عزیزان رفتیم ولایت ... تبریز ... سرما و برف و یخ و کولاک وسوز و .. ما هم که خیلی وقته از این اوضاع دور بودیم و بی اطلاع جگر گوشه ام سرما خورد و بابایی هم همینطور و مامانی وحشتناک الانم که الانه سرفه هام باقیه خوب نمیشم!!! وای جگر گوشه ام انگار نه انگار مامان و بابایی داره که از وقتی چشم باز کرده فقط و فقط اونها رو دیده... با مامان من با بابا و مامان بابایی .با عموها و دایی و خاله و عمه و بچه هاشون و .. ولی خدایی با مامانم خیییییییییییییلی گرم گرفته بود که تو راه رفتن نسبتا حرفه ا ی شد و چندتا کلمه هم یاد گرفت و ساعت و میگه آآت و سیب و میگه ایب و اسب میگه و خلاصه واسه خودش یه مرد شده نمیدونستم اطرافیان اینقدر میتونن تو رشد بچه تاثیر بذا...
نویسنده :
شیرین
13:01